محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

4ماهگی دردونه

  دوم آبان! چه بی همتا روزی ست برای من بی همتا و بی مانند برای من منی که تو را از جانم دوست تر میدارم... تار و پود ذهنم عجین شد با این زمان خجسته از روزی  که قلبم با حس بودنت آشنا شد...حقا که پرو بالم بخشیدی با آمدنت    ...   اکنون محمدطاهای، فرشته مهربان آرزوهایم! بدان که وجود من لبریز شوق بودن توست چنان سرشارم از بودنت که... که فقط خـــــــــــــــــــــــــــدا میداند و وجود جهان نیز        در زیباترین روز سال                شادی خود را از وجود ...
2 اسفند 1392

خاطرات 3ماهگی محمدطاها

تولد3ماهگیت مبارک باشه عزیزدلم جان دلم عزیز دلم عمه شهناز اینات این همه راه و از بوشهر اومدن واسه دیدن روی ماه تو ونیکان خان . تاریخ 92.11.02 اومدن و وقتی برای اولین بار بغلت کردمتعجب بود که ای خدا این که مهدی خودمه انگار گوچیک شده جان دلم .به چشم من شما شبییه حمیدرضا پسر عمه شهناز و رضا پسر عمو عباست هستی وقتی عمه شهنازت هم تورو بغل میکرد میگفت یاد اون موقع های خودم افتادم انگار بچه های خودم تو بغلمن نیکان هم که نگو انگار علی کوچولو خدابیامرزه مامان بزرگتو گلم ای کاش بو و شما دوتا گل پسر و میدید و علی و مهدی هم ذوق میکردن محمدطاها تو دستای عمه شهناز نیکان تو دستای باباعلی(خو...
25 بهمن 1392

مامان جون شوکتم جات اینجا خیلی خالیه

خدابیامرزتت شوکت خانوم . الان که دارم این پست ومیزارم بعد از 2سال فکر کردن اینو دارم میزارم .بدون اینکه من شما رو ببینم و شما منو من عروس شماشدم خیلی زود رفتی خیلی زود خودتو فدای یکی از نوه هات کردی  تا یکی بمونه و اما تو نباشی .تو مادری کردی و مادر موندی وخیلی جات خالیه .واسه من واسه مهدی واسه محمدطاها . نبودی که دامادی پسرتو ببینی نبودی که نوه دارشدنشو ببینی میدونی من بودم و پسر اولم نبود همیشه به مهدی میگم مهدی میترسم محمدطاها سرنوشتش مثل تو بشه می ترسم من بشم مامانت میترسم دامادیش میترسم خدمت رفتنشو نبینم می ترسم نوه هامو عروسمو نبینم................ بغض داره خفه ام میکنه دیگه ادامه نمیدم فقط یه جمله ...
25 بهمن 1392

پنج دقیقه با طاها

خوب خوب قندعسلم از ممکو اومدیم ساعت 12شب تمام مسیرو روی پام تو ماشین خوا بودیم تارسیدیم گذاشتمت جلوی بخاری کم کم بیدارشدی و دل من و بابایی با دلبری هات بردی   مامانی عزیز دلم  طبق عادت همیشگی همه بچه ها اول خمیازه کشیدی و میخواستی دوباره بخوابی اما نزاشتمت بخوابی گفتم یکم بازی و تخلیه شکم بعد خواب چون می دونستم اگه بخوابی 1ساعت دیگه بیدار میشدی و تمام شب و باید پاس میدادم اینجا دیگه چشای نازتو بازکرده بودی و چشم انتظار شیر بودی   اینجا یه دفعه چشمای نازت من و بابایی رو دیدی که داریم برات بال بال میزنیم که محبت کردی بیدارشدی اینجا نمیدونستی به بابا نگاه کنی یا مامان گ...
5 دی 1392

عکس های فرشته ی عمه خاله

سلام نفس عمه خاله.خوشحالم منم سهمی تو دفترچه ی مجازی خاطراتت دارم.مامانی خیلی گرفتاره.یا مهمون داری میکنه یا داره به شما شیر میده منم اومدم بجای مامانی چندتا عکس خوشکل که مامانی با وی چت برام فرستاده بذارم. قربون خواب معصومانه ت برم نفسم                                تو این عکس شما با بابا و مامان داری میری مهمونی علی اصغر کوچولوی امام حسین.انشالله خود آقا نگهدارت باشه آگر بازم دوست دارید عکس های محمد طاها رو ببنبد برید ادامه ی مطلب ممنون که اومدید. تو این عکس مامانی و...
24 آذر 1392

تولد یک ماهگی محمد طاها

کوچولوی نازنینم دستات ظریف و کوچک لپات مثل بادکنک تولدت مبارک ای نوگل عزیزم تو را خدا به ما داد کوچولوی نازنینم تو از کجا آمدی ؟ از آسمان نیلگون از خورشید درخشان از ماه یا ستاره یا ابر پاره پاره ؟ از هیچ کدام عزیزم یک روز خوب رخشان تو ، از شکم مامان به لطف و خواست خدا پا گذاشتی تو دنیا خندان شد این دل ما کوچولوی نازنینم آدمها ۴ تا رنگند همه خوب و قشنگند قرمز و زرد و سیاه یا که سفید مثل ما ما همه را دوست داریم با همه مهربانیم کودک نازنینم تو که خوب و تمیزی پیش همه عزیزی به هر صورت عزیزم به هر رنگی که هستی به هر شکلی که هستی بزرگ باشی یا کوچک تولدت مبارک سلام عزیز عمه خاله.می خوام برات یه جشن کوچولو...
6 آذر 1392

مرسی عمه خاله

سلام سلامی پراز عشق اول از همه چیز از عمه خاله محمدطاها تشکر میکنیم بابت این جشن 1ماهگی مجازی که برای فسقلم گرفته وعمه خاله ازت ممنونم که واسم مینویسی و ثیت میکنی عاشقانه خاطرات بودنم را در میانتان                                                گل پسرم تولد 1ماهگیتو مبارک.من وتو ایدا و یلدا و بابا و خاله زهرا و عم فرشید باهم رفتیم آتلیه عکس گرفتیم .من و بابایی برای شما هدیه خریدیم لباس...
5 آذر 1392